متن 97 متن 97 .

متن 97

رمان اسانسور

رمان آسانسور از نیلا

 

نام رمان :رمان آسانسور

به قلم :نیلا

ناشر: رمانسرا

حجم رمان : ۴٫۵۸ مگابایت پی دی اف , ۱٫۱۹  مگابایت نسخه ی اندروید , ۱٫۰۵ مگابایت نسخه ی جاوا , ۴۰۹  کیلو بایت نسخه ی epub

خلاصه‌ای از داستان رمان:

داستان در مورد دختری به اسم منا دانشجوی رشته پرستاری که در حال گذروندن طرحش توی یکی از بیمارستانای تهرانه…
پدر و مادرش و کلا خانواده اش تو شیراز زندگی می کنن….قراه این خانوم خوشگله عاشق یکی بشه…حالا این یکی کیه.؟. الله و اعلم ..یکی هست دیگه…

 

  فرمت رمان:pdf,apk,java,epub

:دانلود رمان آسانسور از نیلا با فرمت pdf

 :دانلود رمان آسانسور از نیلا با فرمت apk

 :دانلود رمان آسانسور از نیلا با فرمت java

 :دانلود رمان آسانسور از نیلا با فرمت jad

 :دانلود رمان آسانسور از نیلا با فرمت epub

صفحه‌ی اول رمان:
– چی بی خود ..چرت تر از اینم میشه ..مردمم چقدر بی کارن..هرکی بیکار میشه یه وبلاگ برای خودش می زنه…و کلی چرت و پرت توش می نویسه

خمیازه ای کشیدم و چشمامو از مانیتور گرفتم… به بدنم کشو و قوسی دادم و خودمو کشیدم عقب تر…و به پشتی صندلی تکیه دادم .. دستامو بردم بالا و تو هم قلابشون کردم و چند بار خودمو جلو و عقب کردم …

دوباره برگشتم به حالت اولیه و به صفحه مانیتور خیره شدم…

حوصله ام سر رفته بود …به لیوان نصفه چایم نگاه کردم …

برداشتمشو کمی تو دستم تکونش دادم و یه دفعه سر کشیدمش … یه لحظه بدون اینکه به چیزی فکر کنم به نقطه رو به روم خیره شدم …پلکی زدمو با پشت دست… دور دهنمو پاک کردم …

از جام بلند شدم.. به جزوه های رو میز نگاه کردم ..

با ناراحتی نفسمو دادم بیرون و مشغول پوشیدن مانتوم شدم ..

شال ابی رنگ مرواریدو از توی کشوش برداشتم و سرم کردم.. .به خودم و به حالت موهام تو آینه نگاه کردم ..

زیاد رضایت بخش نبود..شالو برداشتم ..

رمان وینستون آبی
گیره موهامو باز کردم و دوباره موهامو با گیره بستم و کمی از چتری موهامو مرتب تر کردم و سعی کردم با تاف کمی بهشون حالت بدم ….

شالو انداختم رو سرم ..موهای تازه مش کردم با این تافی که زده بودم بیشتر به نما امده بود …

لبخندی از روی رضایت زدم …

صدای گوشیم در امد …

همونطور که با شال رو سرم ور می رفتم به طرف میز نزدیک شدم و به صفحه گوشی نگاه کردم …

نیما

شونه هامو انداختم بالا و دوباره برگشتم طرف اینه …و به کارم ادامه دادم ….

گوشیم بعد از یک دقیقه زنگ خوردن ساکت شد..

بر داشتمشو و انداختم توی کیفم …کیف پولو و چندتا جزوه رو هم پرت کردم توش….

به طرف جا کفشی رفتم … کفشای اسپرتمو پام کردم ….برای بار اخر خودمو توی اینه جالباسی بر انداز کردم…

نظر شما در مورد رمان آسانسور چیست؟
 


برچسب: ،
امتیاز:
 
بازدید:

+ نوشته شده: ۱۲ اردیبهشت ۱۳۹۸ساعت: ۰۷:۴۲:۵۴ توسط:حسین موضوع: نظرات (0)